۱۳۸۸ تیر ۱۸, پنجشنبه
شعر نو
جاي خالي باران
جاي خالي باران
در همه جا شنيده ميشود
زير اين همه طغيان ها خاليست
زير اين همه رگبار
در همه جا بوي عطش ميشنوم
خاك ديگر قدرت باربر شدن از دانه ندارد
من اگر تشنه نبتشم غصه
شب
شب بود و
سازهايم در دستم
شب بود واشك هايم بر گونه ام
شب بود و
قناري آرام
من بودم خلوتي نا آرام
من بودم و كوچه هايي خاموش
يك عمر بيهوده
يك عمر
من در پي چه بودم
يك عمر از كدام مرز
از كدام شهر وكاشانه فراتر رفتم
من كه آواره ترينم
من كه از ياد برده ام كودكيم را
جاي خالي باران
در همه جا شنيده ميشود
زير اين همه طغيان ها خاليست
زير اين همه رگبار
در همه جا بوي عطش ميشنوم
خاك ديگر قدرت باربر شدن از دانه ندارد
من اگر تشنه نبتشم غصه
شب
شب بود و
سازهايم در دستم
شب بود واشك هايم بر گونه ام
شب بود و
قناري آرام
من بودم خلوتي نا آرام
من بودم و كوچه هايي خاموش
يك عمر بيهوده
يك عمر
من در پي چه بودم
يك عمر از كدام مرز
از كدام شهر وكاشانه فراتر رفتم
من كه آواره ترينم
من كه از ياد برده ام كودكيم را
اشتراک در:
پستها (Atom)